مقاله حاضر به تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان مىپردازد و موضوعات «انسانآزاد، محور خلقت» ، «احترام به آزادى انسان مهمترين مبناى عمل پيامبر صلى الله عليه و آله براى دعوت به اسلام» ، «آزادى سياسى، اساس تشكيل جامعه سياسى» و . . . را بررسى مىكند . در اين جا با بهرهگيرى از آيات قرآن و ديدگاههاى دانشمندان اسلامى، اين نكات مطالعه شده كه وابستگىهاى روحى انسان، عامل تحديد آزادى انسان است، ولى انسان با اختيار و آزادى امانت الهى را پذيرفته است، زيرا اراده انسان در ارتباط با آزادى و اختيار معنا پيدا مىكند و در اين راستا به مبناى عمل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استناد شده است .
هر مذهب و مكتبى نگرشى خاص به انسان دارد و همين نگرش سرنوشتسياسى - اجتماعى انسان را رقم مىزند، زيرا براساس آن، نظريههاى سياسى شكل مىگيرند، نظامهاى سياسى برپا مىشوند و حكومتها اصول و چارچوب حركتخود را از اين نگرش اخذ مىكنند . هدف اين مقاله تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان است . اگر چه اين مقاله مستقيما به مباحث آزادى سياسى نپرداخته است، اما آزادىهاى سياسى يك جامعه مبتنى بر قرآن بايد براساس مسائل مطرح شده در اين مقاله شكل بگيرد . «انسانآزاد، محور خلقت» و «آزادى انسان، مبناى عمل پيامبر اسلام» و «آزادى، اساس تشكيل اجتماعات بشرى» و «آزادى انسان از تعلقات درونى» از جمله مباحث اين مقاله به شمار مىروند .
آزادىهاى سياسى - اجتماعى جلوهاى از آزادى و اراده و اختيار انسان در عالم خلقت است . اگر قائل باشيم كه انسان در جهان خلقت آزاد و مختار است، ناگزير بايد او را در تمام عرصههاى زندگى از جمله حوزه سياست و اجتماع آزاد و مختار قلمداد كنيم، زيرا اجتماع نيز جزئى از جهان خلقت است . اگر قيود و محدوديتهايى آزادى اراده و اختيار انسان را در جهان خلقت در برمى گيرد، احتمالا آن قيود و محدوديتها به گونهاى به تمام عرصههاى حيات او از جمله سياست و اجتماع راه مىيابد . درباره آزادى و اراده و اختيار انسان در قرآن كريم به سه دسته آيات برمىخوريم كه به اجمال به تبيين آنها مىپردازيم . (1)
دسته اول، آياتىاند كه انسان را در مهمترين مسائل زندگى و سرنوشتش آزاد و تصميمگيرنده دانستهاند . كه مىتواند به راى و نظر خويش عمل كند و طبيعى است كه مسؤوليت و پيامدهاى انتخاب او به عهده خودش خواهد بود . در اين آيات تاكيد شده انسان آزاد است تا ايمان آورد و راه خدا و حقيقت را برگزيند (2) يا كفر ورزد . (3) در برخى ديگر از آيات، اراده و آزادى انسان تلويحا مورد توجه قرار گرفته است . (4) خداوند در تمام اين آيات راه حق و سعادت را به انسان نشان داده و عواقب وخيم در انتخاب راه باطل و فساد را يادآور شده است، در نهايت انسان را مختار و آزاد دانسته كه هر كدام را بخواهد برگزيند . براين اساس، انسان آزاد استحتى در انتخاب راه باطل و دوزخ بعضى ديگر از آيات قرآن سرنوشت افراد و جوامع را تابع عملكرد خود آنان مىدانند و موفقيتها يا ناكامىهاى انسانها و جوامع انسانى را نتيجه تصميمگيرى و عملكردشان مىدانند . (5) از آنجا كه اين آيات انسان را مسؤول سرنوشتخود و جامعهاش معرفى كردهاند آزادى و اختيار او را نيز به رسميتشناختهاند .
دسته دوم، آياتى هستند كه بر آزادى و اختيار انسان تصريح و تاكيد كردهاند، اما يادآور شدهاند آزادى و اختيار انسان در چارچوب مشيت و اراده الهى قرار دارد; (6) به عبارت ديگر، آزادى و اختيار كامل انسان هيچ يك اين معنا را نمىرساند كه اراده وى بر اراده حق تعالى غلبه مىكند و به ايجاد اخلال در حكومتخداوند قدرت دارد .
اين آيات در صدد بيان اين مطلبند كه خداوند بر انسانها قادر است و خود وى اراده كرده انسانها آزادانه تصميم بگيرند و در انتخاب راه خود آزاد باشند . اين دسته آيات هيچگونه خدشهاى به آزادى و اراده انسان وارد نمىكنند; به عبارت ديگر، بيانگر وضعيت «امربين الامرين» هستند و آزادى و اختيار كامل انسان را در چارچوب خواست و اراده الهى به رسميتشناختهاند و خواستهاند بگويند اراده انسان فوق اراده الهى نيست . (7) برخى ديگر از آيات الهى در تاييد و تكميل اين آيات گفتهاند اگر خداوند مىخواست مىتوانستبه بسيارى از كارها بپردازد، ولى آنها را به اراده و اختيار انسان واگذار كرده است، براى مثال مىتوانست همه مردم را موحد كند و به راه حق درآورد يا همه مردم را امت واحدى قرار دهد، ولى به دلايلى - كه برخى از آنها آمده - نخواسته اين گونه رفتار كند (8) و اراده كرده انسانها آزاد باشند، آزادانه تصميم بگيرند و خود سرنوشتشان را خوب يا بد رقم بزنند .
دسته سوم، آياتى هستند كه به ظاهر، آزادى و اختيار انسان را نفى مىكنند و تمام امور را به مشيت و اراده الهى موكول مىدانند، مثل آياتى كه تصريح مىكنند خداوند هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مىكند (9) يا هر كه را بخواهد ملك مىدهد و عزيز مىدارد و هر كه را بخواهد خلع مىكند و ذليل مىنمايد . (10) اغلب مفسران از جمله طبرسى و علامه طباطبايى، اين آيات را نافى اختيار و آزادى انسان نمىدانند، زيرا اين گمراه كردن انسان از سوى خداوند، كه در آيه آمده، گمراهى ابتدايى نيست; به حكم بسيارى از آيات قرآن، خداوند تمام موجودات و به خصوص انسان را به سوى كمالش هدايت اوليه كرده است . اخلال و دايتبعدى «اخلال مجازاتى» و «هدايت پاداش دهى» است كه بر اساس قوانين الهى انجام مىشود و همه انسانها به آن آگاهند كه هر كس در برابر حق خضوع نكند و عناد و لجبازى به خرج دهد، يعنى آزادانه و به اختيار خود راه باطل را برگزيند و بر آن اصرار ورزد خداوند نيز او را گمراهتر مىسازد تا او را مجازات كند و هر كس راه حق را برگزيند و طالب حقيقت و مطيع خداوند باشد حقتعالى با يارى و هدايتبيشتر خويش، وى را پاداش مىدهد . چنان كه گفتيم، اين هدايت و ضلالت ابتدايى نيست و بر اساس سنت ثابت الهى انجام مىشود و خداوند از قبل اين سنت را براى همگان اعلام كرده است، حتى خداوند در سوره رعد (آيه 27) تصريح كرده هر كس توبه كند و از راه باطل باز گردد وى را نيز هدايتخواهد كرد . اين هدايت نيز خارج از اراده انسان نيست، بايد فرد با اختيار و آزادى كامل توبه كند تا مشمول هدايتخداوند گردد، همان گونه كه راه باطل را نيز با آزادى و اختيار برگزيده بود . خداوند در سوره نحل (آيه 93) پس از اين كه تصريح كرده هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مىكند، براى اينكه شبهه نفى آزادى و اختيار انسان پيش نيايد بلافاصله فرموده: «و از آنچه مىكنيد باز خواست مىشويد» . (11)
وقتى در «وادى الست» خداوند تمام انسانها را مورد خطاب قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم، همگى پاسخ مثبت دادند . (12) با آن كه انسان نمىتوانست پاسخى جز «بلى» داشته باشد و ربوبيت پروردگار را انكار كند، اين مساله نافى آزادى و اختيار او نيست، او مىبايست اين پاسخ را بدهد و آزادانه هم مىبايست اين پاسخ را بدهد، زيرا عقلا مساله قابل انكار نبود . براى روشن شدن بحث اگر با وجود خورشيد در وسط آسمان از كسى بپرسند آيا روز نيست، او آزاد است هر پاسخى بدهد، اما به ناچار و آزادانه مىگويد روز است و جز اين نمىتواند پاسخى بدهد، بدون اين كه كسى او را مجبور كرده باشد يا نافى اختيار و آزادى او باشد .
همچنين وقتى خداوند تعالى امانتخود را به آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت و همه از قبول آن امتناع كردند انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت، چون قابليت پذيرش آن را داشت و «ظلوم و جهول» بودن او در پذيرش اين امانت ناقض آزادى و اختيارش نبود . او به چيزى جهل نداشت كه براى او ممتنع ذاتى باشد و نتواند آن را به فعليت درآورد، قابليت پذيرش امانت را داشت و با آزادى و اختيار آن را قبول كرد . دلالت آيه و عقيده مفسران اين احتمال را نمىرساند كه خداوند تعالى فرموده باشد اى انسان چون من خالق و پروردگار توام، تو اين امانت مرا بپذير يا امانت مرا بايد بپذيرى، بلكه آيه دلالت صريح دارد كه خداوند عرضه كرد و انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت . (13)
وقتى خداوند آدم و حوا را در بهشتسكنا داد به آنان فرمود به اين درخت (شجره ممنوعه) نزديك نشوند، ولى آنان به فريب شيطان برخلاف فرمان ذات اقدس الهى رفتار كردند . (14) حضرت آدم و حوا با آزادى كامل تصميمگيرى و عمل مىكردند كه توانستند فرمان خدا را برزمين نهند و از شيطان پيروى كنند، با اين كه خداوند عواقب وخيم ناچيز شمردن فرمان را به آنان ياد آور شده بود . بدون ترديد خداوند مىتوانست آدم را به اطاعت از دستورهاى خود وادارد يا او را از نزديك شدن به «شجره ممنوعه» باز دارد، اما احتمالا مطلوب خداوند تعالى اين بود كه آدم با اراده از فرمان هايش اطاعت كند، در حالى كه مىتواند به سوى شجره ممنوعه برود از رفتن خوددارى نمايد . خداوند آدمى را حتى در نافرمانى از اوامرش آزاد گذاشت كه در پرتو اين آزادى به تكامل برسد و با تلاش استعدادهايش را بروز دهد; بايد گفت در صورتى دستيابى آدمى به مراحل رشد و كمال، ارزش دارد كه با آزادى همراه باشد، اگر فرد به پيمودن طريق تكامل مجبور باشد و راهى جز اطاعت امر نداشته باشد، پيشرفت و ترقىاش چندان ارزشمند نيست .
با توجه به مباحثى كه مطرح شد انسان در تمام حوزههايى كه به اراده او بستگى دارد آزاد است . واژه «اراده» در اصل با آزادى و اختيار معنا پيدا مىكند و هر آنچه از حيطه آزادى و اختيار انسان خارج باشد از حوزه اراده او نيز خارج است . تاملى در آياتى كه بحثشد و مورد بحث قرار خواهد گرفت نشان مىدهد انسان بر اساس دو معيار در تمام امور كاملا آزاد است: نخست آن كه به پذيرش تبعات تصميم و عمل خود در دنيا و آخرت مجبور باشد، اگر انسان در مواردى آزاد نباشد نمىتواند در آن موارد تبعات تصميم و عمل او را بر عهده وى نهاد و او را ستود يا مجازات كرد; به عبارت ديگر، انسان را فقط در صورتى مىتوان به پذيرش تبعات تصميمگيرى و عملكردش مجبور كرد كه در آنها آزاد باشد; دوم اين كه تصميم و عمل وى در دنيا و آخرت قابل باز خواستباشد، اين بازخواست را ممكن استخداوند يا انسانى ديگر انجام دهد . نكته مهم قابليتباز خواست است، فقط آن دسته از اعمال ابليتباز خواست دارند كه انسان در انجام دادنشان آزاد باشد، اگر انسان تا حدى آزاد باشد به همان ميزان مىتوان او را بازخواست كرد و تبعات عملش را متوجه او دانست .
با توجه به آيات متعددى كه انسان را مسؤول تمام اعمالش دانستهاند و برپاسخگويى او در مقابل خداوند در قبال كوچكترين عملش تصريح كردهاند، ضرورتا بايد آزادى و اختيار انسان را به رسميتبشناسند تا بتوانند او را مسؤول و پاسخگو بدانند . انسان مجبور نه مسؤوليتى در قبال اعمال و رفتار خويش دارد، نه مىتوان پيامدهاى عملش را به عهده او نهاد و نه مىتوان او را باز خواست كرد .
باز خواست الهى بالاترين بازخواست است و مسؤوليت انسان در قبال خود و تمام امور و پديدههايى كه به نوعى با آنها مرتبط ستبزرگترين مسؤوليتبه شمار مىرود . مراتب پايينتر باز خواست و مسؤوليت را بايد در جوامع انسانى و نهادهاى اجتماعى - از حكومت و نهادهاى مدنى گرفته تا خانواده - جست و جو كرد . منطق عقلانى آنها همان منطق باز خواست الهى و مسؤوليت انسان است، با اين تفاوت كه به دليل خالقيتخداوند قدرت او بر بازخواست و مسؤول دانستن انسان ذاتى است، زيرا او انسان را خلق كرد و آزادى و اختيار به او بخشيد، اما باز خواست انسانها از همديگر در قالب مجموعهاى از اصول تعريف شده، عرضى و در عين حال ضرورى است .
مهمترين هدف پيامبر بزرگ اسلام دعوت مردم به توحيد و نجات آنان از گمراهى و انحطاط و هدايتبه سوى كمال و تعالى بود . گام اول اين هدايت، اعتقاد به توحيد و گامهاى بعدى آن، تلاش براى احقاق حق و اقامه قسط و عدل در جامعهاى دين مدار و ارزش محور است كه تشكيل حكومت و اجراى سياستهايى متناسب با اين اهداف از ضروريات به شمار مىرود . تمام اين مراحل بايد با خواست و اراده انسانها محقق شود، زيرا اگر مردم جامعهاى دوزخ و عذاب الهى را بپذيرند و حاضر نشوند ايمان بياورند و در راه كمال و تعالى جامعه گام بردارند عملا اهداف اسلام تحقق نمىيابد . هدف اصلى پيامبران الهى از جمله رسول گرامى اسلام آگاه ساختن مردم به ذات اقدس الهى (توحيد) و تبيين اهميت و ضرورت ايمان به خدا و تلاش براى تكامل و تعالى بود تا مردم خود با رضا و رغبت اين راه را انتخاب كنند و مشتاقانه براى رسيدن به آن اهداف بكوشند .
قرآن كريم به روشنى جايگاه پيامبراسلام را در مقابل مردم نشان مىدهد و بر آزادى مردم - حتى اگر منحرف و گمراه باشند - صحه مىگذارد . درست است كه اين آزادى و اختيار براى پذيرش دين يا اطاعت از خدا و رسول خداست، اما به هر حال تاييد و تضمين آزادى انسان در آن غيرقابل انكار است . خداوند در برخى از آيات به رسول خود يادآورى مىكند كه تو «حفيظ» بر مردم نيستى . (15) حفيظ به معناى حافظ و نگهبان و مسؤول است كه از سيطره نيز برخوردار است . خداوند مىخواهد به پيامبرش بگويد كه تو فقط دعوت كننده به حق و بشير و نذير هستى و از شؤون رسالت تو نيست كه آنان را مجبور سازى، زيرا بر آنان نگهبان نيستى و سيطره ندارى، (16) همچنين در جايگاهى نيستى كه بخواهى اعمال آنان را براى محاسبه و مجازات حفظ كنى (17) يا آنان را يا اجازه آنها دست تو باشد (19) كه اجازه تاييد و تكذيب به آنها بدهى . علامه طباطبايى براين اعتقاد است كه مراد آيه اعلام اين نكته به رسول خداست كه ماموريت وى تنها ابلاغ رسالت است، نه اين كه نگهبان مردم و مسؤول ايمان و اطاعت آنها باشد تا خود را موظف بداند آنان را وادار به اطاعتسازد . (20)
در برخى از آيات نيز بر اين نكته تاكيد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وكيل مردم نيستيا خداوند در خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرموده اى پيامبر به مردم بگو من وكيل شما نيستم . (21) در وكالت معناى سيطره و حق تصرف وجود دارد و رسول خدا از طرف خداوند وكيل نيست كه بر مردم سيطره داشته باشد يا در امور آنان تصرف كند يا حتى سيادتى همانند پادشاهان داشته باشند . رسول خدا صلى الله عليه و آله چون وكيل نيست و بر مردم تسلط ندارد و خداوند قدرت تصرف بربندگانش را به او نداده است مردم را به زور به ايمان مجبور نمىكند . (22) وظيفه پيامبر فقط ابلاغ امر خداوند و متنبه ساختن آنان با استدلال و ذكر دلايل است، حتى نمىتواند اجازه تاييد يا تكذيب استدلالها و دلايل را به آنها بدهد . (23) معناى وكيل در برخى ازاين آيات نيز به وكالت از سوى مردم ترجمه و تفسير شده و منظور آيه اين است كه پيامبر تو وكيل آنان نيستى كه متولى امورشان باشى و در آن تصرف كنى . وكيل كسى است كه اداره برخى امور به دست اوست و او آن امور را به گونهاى سروسامان مىدهد كه موكل خويش را به سود و منفعتبرساند و از ضررها و زيانها دور سازد . معناى آيه اين است كه تو در امور دينى و خارجى زندگى مردم وكيل آنان نيستى تا اگر دعوت تو را اجابت نكردند و بدين وسيله از نفع و سعادت دنيا و آخرت محروم شدند و ضرر عذاب الهى را براى خود خريدند اندوهگين و ناراحتشوى (24) و از هر راهى در صدد جلب منافع مورد نظر خود - ايمان به خدا - براى آنان باشى . در تمام آيات فوق و برخى ديگر از آيات الهى (25) بر اين نكته تاكيد شده كه وظيفه پيامبر فقط ابلاغ احكام و اوامر الهى و تبليغ آنهاست، حتى نبايد منتظر نتيجه عمل خود باشد; (26) راه حق و باطل و تمام پيامدهاى مثبت و منفى آن بايد براى مردم روشن شود، در نهايت تصميم گيرنده خود انسانها هستند و البته بايد عواقب - خوب يا بد - تصميم و عمل خود را نيز پذيرا باشند .
بعضى از آيات قرآن نيز صريحا ياد آورد شدهاند پيامبر حق ندارد مردم را به ايمان به خدا وا دارد (27) و بر نقش پيامبر در تنبه و ابلاغ اوامر الهى براى هدايت مردمان مجددا تاكيد كردهاند . در اين آيات هرگونه اكراه و اجبار مردم نفى شده و پس از تبيين حق و باطل و راه صواب از ناصواب و بيان حقايق روز جزا، اجابت دعوت پيامبر و ايمان به خدا با طيب خاطر و بدون اكراه و اجبار مورد توجه قرار گرفته است . (28) اين آيات شريفه با ساير آيات در خصوص اراده و اختيار انسان، مسؤوليت و تكليف انسان و باز خواست الهى، هم جهت و همسو هستند، زيرا آنچه را خداوند در حوزه نظرى مطرح كرده بود در حوزه اجتماعى نيز نمونه عملى آن را نشان مىدهد و بزرگترين شخصيتبشرى را - كه در هيچ بعد با هيچ كس قابل قياس نيست - برساير انسانها مسلط نمىكند .
درست است آياتى كه تا اين جا بحثشد بيشتر به تبيين جايگاه رسول گرامى در مقابل انسانهاى غيرمسلمان و مشرك اختصاص داشت، اما شايد بتوان اين جايگاه رسول خدا را تعميم داد و مصداق آن را مطلق انسان - اعم از مسلمان و غيرمسلمان - دانست، زيرا جان كلام در خطاب به رسول الله اين بود كه تو بر مردم سلطهاى ندارى كه بتوانى آنان را به ايمان آوردن مجبور كنى و وكيل آنان نيستى كه حتما آنان را به راه راست آورى يا سعادتشان را تضمين كنى . يكى از مهمترين دلايل اين خطاب خداوند - كه مفسران نيز به آن اشاره كردهاند و بحث آن گذشت - اين است كه ايمان و اعتقاد به خداوند يك امر قلبى و درونى است و به اراده و اختيار انسان بستگى دارد و بازور و اجبار نمىتوان كسى را با ايمان كرد، تكامل و تعالى و سعادت افراد نيز چنين حالتى دارد .
عدم تسلط و سيطره رسول گرامى اسلام بركافران و مشركان، نه به دليل كافر و مشرك بودن آنها، بلكه به دليل انسان بودن آنها بود، زيرا - براساس آياتى كه تا اينجا بحثشد و از اين به بعد خواهد آمد - اولا، انسان در تمام امور خود، از جمله پذيرش دين و مذهب آزاد و مختار است، چه مشرك و چه مسلمان باشد; ثانيا، امور مربوط به ايمان و اعتقاد و تكامل و تعالى سيطرهپذير و زور بردار نيست، چه براى مشركان باشد و چه براى مسلمانان، منتها فقط نوع اعتقاد و ايمان تفاوت مىكند، براى مثال به كافر مىگويند ايمان بياور و به مسلمان مىگويند خدا و رسول را دوست داشته باش و آنها را برخود مقدم بدار، ولى در هيچكدام نمىتوان آنها را مجبور كرد; پيامبر خدا همان گونه كه نمىتواند كافر را بر ايمان مجبور كند، مسلمان را نيز نمىتواند بر حبتخدا و رسول يا تقدم آنها برخود مجبور سازد .
البته رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در ميان مؤمنان داراى جايگاه بس والايى است كه غيرمؤمنان شايستگى آن را ندارند و آن اولى بودن پيامبر بر مؤمنان از خودشان است . (29) براساس آيه شريفه، مؤمنان بايد رسول خدا را در اطاعت و حفظ منافع و حفظ حرمت و حفظ جان و در تمامى امور دين و دنيا برخود مقدم بدارند و نظر و حكم او را بر نظر و حكم خود ترجيح دهند . (30) مؤمنان بايد با طيب خاطر و كمال ميل و با رضا و رغبت و حتى با منت و افتخار، در عين آزادى و اختيار كامل، رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر خود مقدم بدارند . هر چه معرفت و شناخت مؤمنان عميقتر باشد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را با رضايت و افتخار و شوق بيشترى برخود مقدم مىدانند . در اين مورد نمىتوان گفت آزادى و اختيار انسان محدود شده است، زيرا برفرض كه در مواردى فرد از اختيار و آزادى خود چشم بپوشد و امر رسول خدا را مقدم بدارد با اختيار و آزادى آن را انجام داده است و محدود كردن آزادى و اختيار با آزادى و اختيار، نافى آزادى و اختيار نيست; البته اگر مسلمانى رسول خدا را - در برخى موارد و حتى در هيچ مورد - برخود مقدم ندارد و امر او را اطاعت نكند هيچكس به او اجبار نمىكند كه رسول خدا را برخود مقدم بداند، (×2) ولى واژه مؤمن بر او اطلاق نمىشود و احتمالا از ثوابى محروم شده يا عذابى را در آخرت تحمل خواهد كرد كه اينها نيز به انتخاب خود اوست . تقدم رسول خدا مبتنى برشناخت و معرفتبه آن بزرگوار است، ابتدا بايد در درون انسان صورت پذيرد تا تجلى بيرونى پيدا كند، فقط تجلى بيرونى اما ظاهرى و ساختگى تقدم رسول خدا صلى الله عليه و آله برخود بدون مبناى معرفتى و درونى ارزشى نخواهد داشت و اين مبناى معرفتى بدون خواست و اراده انسان ايجاد نخواهد شد . اين آيه شريفه به حقيقتى اشاره كرده كه مؤمنان بايد به اين حقيقت عمل كنند و به آن پاى بند باشند، اين «بايد» يك بايد درونى است كه ريشه در اعتقاد و باور افراد دارد و مؤمنان لازم استبا آزادى و اختيار كامل، خود را به آن ملزم كنند; آيه نفرموده مؤمنان را مجبور كنيد رسول خدا را بر خود مقدم بدارند .
آيه شريفه ديگرى تصريح مىكند هيچ زن و مرد مؤمنى نبايد به اختيار از حكم خدا و رسول خدا سرپيچد، اگر چنين كنند به گمراهى آشكارى افتادهاند . (31) در اين آيه، نيز جايگاه والاى پيامبر بزرگ اسلام در برابر مؤمنان به روشنى ديده مىشود . براساس اين آيه هيچ زن و مرد مؤمنى حق ندارد در امرى از امور زندگى فردى و اجتماعى و حتى شخصى خودش، كه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن حكم دادهاند يا اعلام نظر كردهاند، خود را صاحب اختيار و نظر بداند و برخلاف حكم خدا و رسول خدا حكم يا نظرى بدهد يا عملى انجام دهد . بر همه مؤمنان واجب است پيرو خواست و اراده خدا و رسول صلى الله عليه و آله باشند . (32) هر نظريه و مكتب سادهاى كه در پىبنيان گذارى يك نظام اجتماعى است اهداف و اصول و شيوههايى دارد و براى رسيدن به اهدافش پيروان و اهل آن جامعه را به پيروى از اصول و دستورهاى خود ملزم مىداند چه رسد به اسلام كه يك دين الهى و جهانى است و سعادت انسان در تمام زمانها و مكانها را مد نظر دارد . طبيعى استبدون رعايت اصول و دستورهاى اسلام نمىتوان به اهداف اين دين رسيد، اصول و مبانى اسلام در فرمانهاى خداوند و رسولش متجلى است .
شايد بتوان گفت اختيار داشتن افراد نقض اين دستورهاى و عملا به معناى خروج آنها از دين اسلام است و ناديده گرفتن دستورهاى خدا و رسول خدا از جانب مؤمنان به معناى مؤمن نبودن آنان مىباشد . امام فخررازى بر اين عقيده است كه حكم خدا مطاع است و آنچه نبىمكرم اراده كند حق است و هر كس مخالفت كند گمراه مىشود، زيرا خداوند مقصد و هدف و رسول خدا هادى و رساننده به مقصد به شمار مىرود; كسى كه مقصد را ترك كند و سخن هادى را نشنود قطعا گمراه خواهد شد . (33) سؤالى كه پيش مىآيد اين است كه اگر خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه اين گمراهى را به مردم بدهند پس «ارسال رسل و انزال كتب» - نعوذ بالله - لغو تلقى مىشود و اين اجازه با اصل هدف بعثت انبيا و دين اسلام متناقض خواهد بود .
در پاسخ به اين سؤال على رغم مباحث فوق، باز هم آيه شريفه مذكور نافى آزادى و اختيار مؤمنان نيست، زيرا اولا، افراد با آزادى و اختيار كامل به دين اسلام گردن نهادهاند و آن را انتخاب كردهاند، اين انتخاب تمام اجزا و دستورهاى اسلام را نيز شامل مىشود و در اصل مسلمانان با اختيار خودشان، خودشان را ملزم كردهاند كه به اصول اسلام پاىبند باشند و خدا و رسول او را برخود مقدم بدارند، پس اين پاىبندى خارج از حوزه آزادى و اختيار انسان تلقى نمىشود; ثانيا، «بايد» موجود در آيه معطوف به اهرمها و ملاكهاى درونى مؤمنان است و جبر و زور خارجى را مد نظر ندارد، آيه در صدد بيان اين مطلب است كه مؤمنان اگر مؤمن باشند هيچگاه اوامر خدا و رسول خدا را ناديده نمىگيرند و نبايد بگيرند و هيچ دلالتى بر اين ندارد كه اگر مؤمنان برخلاف حكم و نظر خدا و رسول خدا رفتار كردند آنان را بازور و اجبار وادار به اطاعت كنيد; ثانيا، خطاب آيه تلويحا به مؤمنان است و اين گونه مىرساند كه مؤمنان نبايد چنين رفتار ناشايستى داشته باشند كه حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله را ناديده انگارند، خطاب آيه به رسول گرامى اسلام نيست كه مثلا مؤمنان را وادار به حكم خدا و رسول كند يا گروهى مراقب باشند كه مؤمنان قدمى برخلاف حكم خدا و رسول بدارند .
نكتهشايان ذكر اين است كه اگر مردم جامعهاى يا انسانهايى در قرن بيست و يكم از نظر دانش و معرفت و عقلانيتبه مراتب بالايى برسند وقتى با شخصيتهايى همچون رسول خدا يا حضرت على عليه السلام رو به رو مىشوند بزرگترين افتخارشان تصديق او و اطاعت از او خواهد بود و با تمام وجود از درياى بيكران و ملكات فاضله علمى و معرفتى و اخلاقى آنان استفاده خواهند كرد .
انسان اگر چه فطرتا موجودى اجتماعى است، ولى چه بسا قادر نباشد در هر شرايطى براساس اين ويژگى فطرى خود عمل كند و در صورت مساعد نبودن شرايط، ممكن است تمام سختىهاى يك زندگى فردى در كوه و جنگل را بپذيرد .
انسان براى تحقق زندگى اجتماعى، كه خواستهاى فطرى است، به دو پيش شرط مهم نياز دارد: اول اين كه از برخى آزادىهاى خود چشم پوشى كند و در قبال به دست آوردن برخى امتيازات و امكانات از آنها بگذرد; دوم اين كه بعضى از آزادىهاى خود را تضمين شده ببيند به گونهاى كه هيچ مرجعى متعرض آنها نشود . دسته اول آزادىهايى هستند كه به سبب ضرورتهاى اجتماعى و رعايت قوانين و احترام به حقوق ديگران و . . . محدود مىشوند و انسان براى فوايد بىشمارى كه زندگى اجتماعى براى او در پىدارد به محدود شدن اين دسته از آزادىهايش رضايت مىدهد . آزادىهاى دسته دوم آزادىهايى هستند كه بدون آنها زندگى انسان ممكن نيست، زيرا هويت انسان دچار خدشه مىشود و ماهيتخدادادى بشر و اصول حاكم بر خلقت انسان از بين مىرود . حال برخى از اين اصول حاكم برخلقت انسان را كه مستلزم آزادى و اختيار او و پيش شرط تشكيل اجتماعات بشرى به شمار مىرود مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهيم .
جوهره ماهيت انسان، نگرش و جهان بينى و تفكر و اعتقادات اوست كه در عقل خدا دادىاش ريشه دارد . در ميان جهان بينى و نگرشها و مجموع اعتقادات انسان، دين و مذهب از برجستگى ويژهاى برخوردار است و شايد هم مهمترين موضوع در زندگى انسان باشد . از آنجايى كه انسان هويت و شخصيت مستقل خود را در نگرشها و اعتقاداتش مىبيند بايد بتواند آزادانه اين اعتقادات را كسب كند و حتى ابراز نمايد . اگر چه نگرش و اعتقاد، امرى تحميلى نيست و نمىتوان در حقيقت كسى را براعتقادى مجبور ساخت، اما به ظاهر مجبور ساختن انسانها بر اعتقادى نيز عملى ناپسند و ناقض آزادى انسان به شمار مىرود; بنابراين اولين اصل از اصول حاكم برخلقت كه مبناى تشكيل اجتماع به شمار مىرود و قرآن كريم به آن اشاره كرده آزادى دين و مذهب و اعتقاد است . دين اسلام كاملترين و آخرين دين الهى است و قرآن، كتاب اين دين است . در اين كتاب بزرگ، خداوند به پيامبرش فرموده كه مردم در پذيرش دين اسلام كاملا آزادند و هيچ اكراه و اجبارى ندارند; (34) به عبارت ديگر، مردم در انتخاب گمراهى و شقاوت يا سعادت و تعالى كاملا آزادند و هيچكس حق ندارد آنان را بر انتخاب يكى از دو راه مجبور نمايد . مهمترين دليل آن اين است كه دين مجموعهاى از معارف علمى و تقيدات عملى است كه اعتقادات فرد را شكل مىدهد و ايمان و اعتقاد از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد . همان گونه كه نمىتوان هيچ مسلمان معتقدى را به كفر مجبور ساخت اگر چه با زور و اجبار ظاهرا كفر ورزد، همان طور هيچ غيرمسلمانى را نمىتوان به ايمان و اعتقاد مجبور كرد اگر چه به ظاهر و با ارعاب و ترس به ايمان و اعتقاد اقرار زبانى كند . (35) اسلام و قرآن كريم از مجبور ساختن افراد به اقرار ظاهرى به اسلام منع كردهاند .
علامه طباطبايى معتقد است اگر آيه «لااكراه فى الدين» يك قضيه اخبارى باشد از آن يك حكم دينى به دست مىآيد و آن اين است كه در دين و اعتقاد هيچ اكراه و اجبارى نيست و اگر يك قضيه انشايى باشد و براى تشريع و قانونگذارى ذكر شده باشد - كه اين گونه است - بدين معناست كه ديگران را از روى كراهتبه ايمان و اعتقاد وادار نكنيد و اين نهى متكى به يك حقيقت تكوينى است و آن حقيقت، اين است كه اكراه و اجبار فقط در افعال بدنى و ظاهرى مؤثر است و نه در اعتقادات قلبى، (36) اگر چه در حوزه افعال بدنى و ظاهرى نيز اكراه و اجبار امرى مذموم و ناپسند است . علت اين حكم خداوند در آيه مذكور كه امور اعتقادى و دينى اكراه و اجبار نمىپذيرد، در جمله بعدش بيان شده است و شايد بتوان منع اكراه را به امور ظاهرى و بدنى نيز تعميم داد «قد تبين الرشد من الغى» . بر اساس اين عبارت شريف، چون راه از بيراهه، حق از باطل و راه سعادت از شقاوت به سبب علايم و دلايل و استدلالها روشن گرديد، هر كس هر كدام را خواستبر مىگزيند و دليلى بر اكره و اجبار وجود ندارد . (37) اگر انسان در انتخاب مهمترين امر زندگىاش يعنى دين و مذهب و راه سعادت و شقاوت آزاد باشد به طريق اولى در گزينش ساير نگرشها و اعتقاداتش در جامعه آزاد خواهد بود و هيچ كس نمىتواند او را به اعتقادى وادار سازد . اگر انسان به هر دليلى نمىتوانست در اجتماع، نگرشها و اعتقادات خود را آزادانه كسب و انتخاب كند، زندگى اجتماعى براى او بسيار گران مىآمد . اين آزادى اساسى انسان در آيات ديگرى از قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است . (38) در يكى از آنها خداوند تعالى به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مىكند كه آيا تو مىخواهى مردم را با اجبار و اكراه به ايمان وادارى، شايسته نيست تو مردم را به ايمان مجبور كنى، اگر چه چنين قدرتى نيز ندارى . خداوند در اين آيه مىگويد: ايمان مورد نظر ما ايمانى است كه ناشى از اختيار و انتخاب خود مردم باشد و اكراه آنها بر ايمان، گذشته از اين كه امر ناپسندى استبا تكليف انسان نيز منافات دارد . (39)
شرايط مطلوبى كه قرآن در اين مورد تصوير مىكند مربوط به حضرت نوح عليه السلام است كه پس از ارائه استدلالهاى لازم و معجزات كافى خطاب به مردم فرمود: شما به حقيقت اقرار نمىكنيد و ايمان نمىآوريد، آيا ما شما را بر چيزى مجبور كنيم كه ناخوش مىانگاريد; (40) شما مىخواهيد من شما را بر معرفت و شناختى كه از آن كراهت داريد مجبورتان كنم، ولى اين مقدور نيست; من بايد شما را با بينه و دليل راهنمايى كنم تا خود راه درست را انتخاب كنيد، ولى حق ندارم شما را به آن مجبور كنم، زيرا در دين خدا اجبار نيست . (41)
علامه طباطبايى بر اين امر تاكيد دارد اين آيه از ميان آياتى كه اجبار و اكراه را در دين نفى مىكنند بر اين موضوع نيز دلالت دارد كه مساله نفى اكراه و اجبار در دين از قديمىترين اديان يعنى شريعت نوح وجود داشته و تا به امروز نيز وجود دارد، بدون آن كه نسخى در آن راه يافته باشد . (42) در مقابل اين شرايط مطلوب كه مورد تاييد قرآن استشرايط نامطلوبى نيز در قرآن مورد بحث قرار گرفته و نفى و طرد شده است و آن مربوط به فرعون است . هنگامى كه جادو گران و اطرافيان فرعون به خداى موسى ايمان آوردند و به فرعون گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم، فرعون بر آشفت كه آيا قبل از اين كه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد، (43) يعنى فرعون تصور مىكرد ايمان و اعتقاد مردم نيز در دست اوست، سپس در صدد تهديد و خشونتبرآمد، زيرا تصور مىكرد با ارعاب و خشونت مىتواند نگرش و اعتقاد مردم را تغيير دهد و آنان را به سوى خود متمايل سازد .
دومين اصلى كه اساس تشكيل جوامع بشرى به شمار مىرود اين است كه هر كس آزاد باشد به هر ميزان سعى و تلاش كند و هر انسانى وارث نتيجه تلاش و كوشش خود باشد . اين اصل از سويى مستلزم وجود آزادى در جامعه است و از سوى ديگر هر گونه اكراه و اجبار را نفى مىكند و مسؤوليت انسان را در قبال سرنوشتش به رسميت مىشناسد . همان طور كه عدهاى از افراد تلاش مىكنند گروهى نيز ممكن است تلاش نكنند و حتى باز دارنده باشند . اگر در جامعه بشرى آزادى وجود نداشته باشد، نه سعى و كوشش تلاشگران مىتواند معنايى داشته باشد و نه مىتوان افراد بىتلاش و بازدارنده را مقصر دانست، زيرا هر كدام از اينها با سلب مسؤوليت از خود، قيد و بندهاى اجتماعى و جبرهاى روزگار را مؤثر خواهند دانست و عملا تكليف را از خود ساقط خواهند كرد، در حالى كه قرآن كريم بر مسؤوليت و تكاليف انسان تاكيد دارد و تصريح مىكند كه هر انسانى در گرو اعمال نيك و بد خويش است . (44) بر اساس آيات شريفه قرآن، هيچ كس مسؤوليت و بار عملكرد منفى ديگرى را حمل نمىكند و به سبب گناه ديگرى مؤاخذه نمىشود و انسان بر هيچ چيز مالكيت ندارد جز سعى و تلاشى كه انجام داده است و نتايج آن را خواهد ديد . (45) انسان تا آزاد نباشد مكلف و پاسخگو نيست، به اندازهاى كه صاحب آزادى و اختيار استبه همان اندزه پاسخگو و مسؤول است . ازآن جايى كه قرآن كريم انسان را مطلقا در مقابل تمام اعمالش مسؤول و پاسخگو شمرده است و او را فقط وارث سعى و تلاش خودش مىداند، لاجرم بايد آزاد و مختار باشد تا اولا، بتواند سعى و تلاش مورد نظر خود را انجام دهد و ثانيا، مسؤوليت و تبعات تمام اعمالش را بپذيرد . تصور شكلگيرى اجتماع بشرى در يك شرايط فرضى كه ما انسان را وارث تلاش و كوشش خويش نمىكرديم و بارگناه و نتيجه عملكرد ديگران را به گردن او مىانداختيم يا نتيجه سعى و تلاش او را به پاى ديگرى مىگذاشتيم غيرممكن به نظر مىرسد و چه بسا انسان راضى مىشد على رغم فطرت خود به زندگى فردى تن دهد، ولى چنين شرايط ناعادلانه و منافى با هويت و ماهيتخود را نپذيرد .
سومين اصلى كه از مشخصههاى بارز يك اجتماع انسانى به شمار مىرود، امكان طرح ديدگاهها و نگرشهاى مختلف و گزينش بهترين آنها از سوى افراد جامعه است . اگر چه اين اصل همانند دو اصل يادشده در شكلگيرى اجتماع بشرى ملموس و عام نيست، اما از جهت ارزش و فضيلتبر دو اصل مذكور برترى دارد، زيرا به مهمترين ويژگى ماهوى انسان كه او را از ساير موجودات خلقت متمايز مىكند باز مىگردد و آن تفكر و انديشه انسان است . تجلى اين اصل درهر جامعهاى از رشد انسانى و تكامل مردم آن جامعه حكايت دارد و مبين قرار گرفتن دانش و عقلانيتبه جاى احساسات و تعصبات كور و ملاكهاى قومى و قبيلهاى و حزبى و طبقاتى و . . . در آن جامعه است . به هر حال خداوند به آن دسته از بندگانش بشارت داده است كه نگرشها و اقوال گوناگون را گوش مىدهند و مىشناسند و بهترين آن را برمىگزينند و به آن عمل مىكنند . (46) تحقق اين آيه شريفه در هر جامعهاى به پيش زمينههايى نياز دارد: اول اين كه آزادى و امكان طرح نگرشها و اقوال مختلف در جامعه وجود داشته باشد; دوم اين كه آزادى و امكان گزينش يكى از آنها - كه به نظر هر كسى بهترين است - براى افراد جامعه موجود باشد; سوم اين كه مردم از دام تعصبات و تعلقات و دايرههاى تنگ نگرشهاى سابق خود رها شده باشند تا بتوانند ارزش و ماهيتساير ديدگاهها و نگرشها را بشناسند; به عبارت ديگر، اولا، از چارچوب فكرى خود پا فراترنهند; ثانيا، بتوانند در چارچوب فكرى ديگران و اقوالى كه مطرح شده پانهند و اين خود مستلزم طى مراحل و مراتب معرفتى و تعميق شناخت و رشد انسانى است; چهارم اين كه جامعه به حدى از رشد و تكامل رسيده باشد كه در آن جامعه، اقوال و نگرشهايى كه مورد استقبال قرار نمىگيرند كناره بروند و خود را با زور يا هر وسيله ديگرى به مردم تحميل نكنند .
مفاد آيه به انسانهايى اشاره دارد كه طالب حق و در پىرشد هستند، از اين رو خداوند با احترام از آنان ياد كرده است; از نظر دستور زبان عربى مقتضاى جمله ايجاب مىكرد كلمه «عبادى» (بندگانم) نيايد، ولى خداوند اين واژه را آورد تا به اين بندگانش احترام گذارد . (47) چون تحقق اين آيه با توجه به پيش زمينههايى كه بر شمرديم مستلزم سطح بالايى از رشد و معرفتبراى انسانهاى مصداق اين آيه بود، خداوند فقط به احترام اين بندگان اكتفا نكرده و تصريح فرموده اينان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و اينان صاحبان خردند . علامه طباطبايى معتقد است اين ويژگى انسان - كه آمادگى پيروى از بهترين قول و نگرش را داشته باشد - خود هدايتى الهى است و عبارت است از طلب حق و آمادگى كامل براى پيروى از آن، هر جا كه يافتشود; اين هدايتى اجمالى است . در مورد تصريح آيه كه اين افراد را خردمندان خوانده نيز علامه طباطبايى معتقد است از اين جمله استفاده مىشود كه عقل همان نيرويى است كه انسان با آن راه خود و صواب را مىيابد . (48)
در بحث «آزادى، اساس تشكيل اجتماع» سه اصل را مبنا و اساس براى شكلگيرى اجتماعات بشرى ذكر كرديم كه ريشه در آزادى و اختيار انسان دارند و به تبيين آيات دلالت كننده بر آنها پرداختيم، اگر چه اساس تشكيل اجتماعات بشرى را منحصرا در اين سه اصل محدود نمىكنيم . چكيده بحث اين بود اگر ما در يك شرايط فرضى به انسانها مىگفتيم آيا حاضريد در اجتماعى زندگى كنيد كه آزادانه نتوانيد جهان بينى و نگرش و مذهب مورد نظر خود را برگزينيد يا نتوانيد براى سعادت دنيوى و اخروى خود تلاش كنيد و نتيجه تلاش شما به حساب ديگرى گذاشته شود و پيامدهاى منفى و هزينه سستى و گناه ديگرى را شما بپردازيد يا در آن جامعه امكان مطرح شدن نگرشها و اقوال مختلف و گزينش بهترين آنها وجود نداشته باشد، به احتمال قوى پاسخ منفى مىدادند .
عامل مهمى كه اراده و اختيار انسان را تحت انقياد خود در مىآورد و آزادى او را محدود مىسازد تعلقات درونى و وابستگىهاى روحى انسان است . انسان بايد حتى از خود نيز آزاد باشد (3) تا بتواند بدون هيچگونه مانعى روح اراده و استعدادهاى خود در همه زمانها و مكانها به پرواز در آورد و در راه رشد و تكامل و تعالى به جايى رسد «كه به جز خدا نبيند» . آزادى انسان از تعلقات و وابستگىهاى درونى امرى نيست كه فقط به تكامل شخص بينجامد، بلكه اثرهاى عميقتر و فراگيرتر آن در جامعه پديدار مىشود . جوامعبشرى انسانهاى بزرگى به ياد دارد كه به سبب رهايى از قفس تنگ تعلقات درونى و پيدا كردن نگرشى فراتر از خود و امور محدود در عرصههاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و علمى و . . . منشا تحولات بزرگ و اساسى گرديدهاند . در مقياسى كوچكتر مىتوان گفت در دنياى امروز ملتى كه فلسفه كار جمعى را نداند و اصول كار جمعى را فرا نگيرد و منافع جمعى را بر منافع فردى ترجيح ندهد همواره در بدبختى و عقب ماندگى خود غوطهور خواهد ماند . درك فلسفه كار جمعى، فراگيرى اصول كار جمعى و ترجيح منافع جمع برمنافع خود، افق ديد و نگرشى وسيع مىطلبد كه ريشه آن تا حدى در رهايى از قفس تنگ تعلقات و خود خواهىهاى درونى است و اين رهايى نياز به معرفت دارد و از راه خودسازى به دست مىآيد . قرآن كريم به برخى از تعلقات درونى انسان كه او را زمينگير مىكند و از تكامل و تعالى و سعادت باز مىدارد اشاره مىكند (49) و به مسلمانان هشدار مىدهد مبادا اين وابستگىها كه يكى از آنها «حب» و دوست داشتن فرزند، عشيره، زن، اموال، تجارت، شغل و . . . استشما را از حق باز دارد، زيرا در راه تكامل انسان بايد تمام اين وابستگىها از بين برود . (50)
فلسفه بعثت و يكى از اهداف پيامبران الهى برداشتن موانع و زنجيرهايى بود كه مانع سعادت و تكامل و تعالى انسان است . (51) انسان بايد خود نيز تلاش كند تا از يوغ هرگونه اسارت آزاد گردد . آزاد بودن از هر گونه قيد و بند از نظر قرآن يك ارزش محسوب مىشود . قرآن كريم به همسر عمران اشاره مىكند كه طفل موجود در رحم خود را نذر كرد از هر قيد و بندى آزاد باشد و فقط به عبادت خداوند بپردازد . (52) اين آيات اهميت و ضرورت رهايى انسان از هرگونه قيد و بند درونى و بيرونى را به روشنى نشان مىدهند .
نكته مهمى كه مطرح مىشود اين است كه آثار و نتايج و پيامدهاى آزادى از قيد و بند درونى به حوزه سياست و اجتماع مربوط مىشود . درست است كه آزادى از تعلقات درونى موجب تكامل و تعالى و سعادت انسان مىگردد، اما اين تكامل و تعالى و سعادت در بستر اجتماعى و شرايطى كه فرد در آن زندگى مىكند انجام مىپذيرد . به ندرت مىتوان بعدى از تكامل و تعالى انسان را پيدا كرد كه كاملا فردى باشد و هيچ ارتباطى با محيط پيرامون و اجتماع نداشته باشد . آيه اول كه افراد را از تعلقات و وابستگىهاى درونى به زن و فرزند و مال و تجارت و . . . بر حذر مىدارد و او را به گزينش راه حق فرا مىخواند مربوط به جهاد است كه يك عمل سياسى و ضرورت اجتماعى براى دفاع از كيان جامعه است .
رهايى از قيد و بند درونى، انسان را از تنگ نظرى و خودخواهى و افقهاى محدود رها مىسازد و نگرشى اجتماعى و ملى و جهانى به او مىبخشد و جامعه بشرى هر چه بيشتر داراى اين گونه افراد باشد در تمام عرصههاى حيات خود پوياتر و موفقتر خواهد بود . قيد و بندهاى بيرون به شرايط سياسى - اجتماعى باز مىگردد و به دست افراد ديگر مثل حاكمان و صاحبان قدرت براى ديگران ايجاد مىشود كه فرعون نمونهاى از آن بود .
ذكر اين نكته ضرورى است كه افرادى كه براى ديگران به هر دليل قيد و بند سياسى و اجتماعى ايجاد مىكنند خود اسير تعلقات و قيد و بندهاى درونى خويشند . حب مال و مقام و رياست و قدرت و تكبر و خودخواهى و خود بزرگ بينى و ويژگىهايى از اين قبيل حكومتگران را مجبور مىكند آزادى مردم را محدود سازند .
اهميت و ضرورت ديگر آزاد شدن افراد - به خصوص صاحبان قدرت - از قيد و بندها و تعلقات درونى در اين جا آشكار مىشود، زيرا افراد كوته نظر و در بند تعلقات و وابستگىهاى درونى به هر ميزان در خانواده و نهادهاى اجتماعى و حكومت و قدرت سهيم گردند به همان ميزان فاجعه مىآفرينند و براى ديگران ايجاد مانع و مزاحمت مىكنند و هر چه وجود اين افراد در جامعه بيشتر باشد عوامل بدبختى و عقب ماندگى آن جامعه بيشتر است . تاكيد دين مقدس اسلام بر خود سازى و تهذيب نفس و سعه صدر و به فكر ديگران بودن و همه را ديدن و خود را نديدن و رهايى از قيد و بندها و تعلقات درونى مىتواند نظر به اين مهم باشد .
1 . همچنين ر . ك: عبدالعلى بازرگان، «آزادى در قرآن» ، دين دارى و آزادى، به اهتمام محمد تقى فاضل ميبدى (تهران: مؤسسه انتشاراتى آفرينه، 1378) ص 43- 66 .
2 . كهف (18) آيه 29 .
3 . مزمل (73) آيه9; انسان (76) آيه29 ; مدثر (74) آيه37 و 55; عبس (80) آيه120; نباء (78) آيه39; تكوير (81) آيه28 .
4 . نجم (53) آيه39; نازعات (79) آيه35; بنى اسراييل (17) آيه19; غاشيه (88) آيه9- 10; يونس (10) آيه 108; انعام (6) آيه106; نساء (4) آيه170 و 174 .
5 . بقره (2) آيه80- 124، 204- 215، 243- 254; آل عمران (3) آيه112; نساء (4) آيه97- 100، 123- 125، 140- 175; مائده (5) آيه 7- 32، 36- 37 و 49 و 68- 74; انعام (6) آيه104 و 129; اعراف (7) آيه186; انفال (8) آيه36- 54; توبه (9) آيه 61- 121 و 124- 129; يونس (10) آيه7- 37 و 58- 96 و 39- 95; هود (11) آيه101; ابراهيم (14) آيه28 و 29 و 33; نمل (27) آيه104; كهف (18) آيه 46- 27; نحل (16) آيه 57; روم (30) آيه10- 59; فاطر (35) آيه26; يس (36) آيه11; غافر (40) آيه6; شورى (42) آيه 30; احقاف (46) آيه 10- 28; محمد (47) آيه 1- 12- 27 ; فتح (48) آيه 7- 1; طور (52) آيه 16- 48; حديد (57) آيه 29- 18; طلاق (65) آيه 3- 2 .
6 . انسان (76) آيه30; تكوير (81) آيه29; مدثر (74) آيه55; بقره (2) آيه 21- 28، 38- 66، 70; آلعمران (3) آيه120، 154، 165- 168، 180- 182، 196- 200; نساء (4) آيه 88; مائده (5) آيه 48; انعام (6) آيه35، 61- 68، 106- 113، 125- 137; يونس (10) آيه 44- 49، 99- 103; هود (11) آيه 33- 34; نحل (16) آيه 9; اسراء (17) آيه97; كهف (18) آيه17; مريم (19) آيه68- 84; طه (20) آيه 111- 135; حج (22) آيه 58- 78; مؤمنون (23) آيه 56- 11; سجده (32) آيه 13 .
ابى على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن (بيروت: دارالمعرفة، 1406 ق) ج10، ص 593، 626 و 678 .
7 . ر . ك: سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى (تهران: بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1367) ج20، ص 302- 382 و 534 .
8 . مائده (5) آيه 48; نحل (16) آيه93; شورى (42) آيه 8; بقره (2) آيه 253; هود (11) آيه 118; انعام (6) آيه 35; يونس (10) آيه 99; انعام (6) آيه 107- 137 .
9 . فاطر (35) آيه 8; ابراهيم (14) آيه 4; نحل (16) آيه 93; رعد (13) آيه 27 .
10 . آل عمران (3) آيه 26 .
11 . سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين (چاپ 1376) ج 3، ص 247 و ج11، ص 542 و ج12، ص 22- 23 و 513- 514 و ج 17، ص 26- 27; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج5- 6، ص 446- 447 .
12 . اعراف (7) آيه 172، همچنين ر . ك: سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج8، ص 490- 451 .
13 . احزاب (33) آيه 72، سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج16، ص 545- 549 .
14 . بقره (2) آيه 35- 36; اعراف (7) آيه ص 19- 20 .
15 . نساء (14) آيه 80; انعام (6) آيه 107; شورى (42) آيه 48 .
16 . محمدرشيد رضا، تفسير المنار (بيروت: دارالمعرفة، 1393 ق) ج5، ص 280- 285 .
17 . همان، ج7، ص662 .
18 . ابىعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، جزء 9، ص54 .
19 . فخر رازى، تفسير الكبير (بيروت: داراحياء التراث العربى) جزء 13، ص 24 و جزء 70 و 10، ص 183- 184 .
20 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج18، ص 107 .
21 . انعام (6) آيه 66- 107، يونس (10) آيه 108 .
22 . محمد رشيدرضا، پيشين، ج7، ص 501- 662 و ج11، ص 493 .
23 . فخر رازى، پيشين، ج13، ص 24 و 138- 139 .
24 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج7، ص 478- 480; محمد رشيدرضا، پيشين، ج7، ص 662 .
25 . رعد (13) آيه 40; شورى (42) آيه 48 .
26 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج13، ص 579 و ج 18 ص 107; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج6، ص 459 و ج9، ص54; فخر رازى، پيشين، ج17، ص 183- 184 و ج 19، ص 47 .
27 . ق (50) آيه 45; غاشيه (88) آيه 22- 21 .
28 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج18، ص 572 و ج 20، ص 467; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج9، ص 226 و ج10 ص 728; فخر رازى، پيشين، ج28، ص 190 .
29 . احزاب (33) آيه 6 .
30 . ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، تفسير القمى (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1412، ق) ج2، ص 151; سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج16، ص 432; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج8، ص 530; فخرى رازى، پيشين، ج25، ص 194 .
31 . احزاب (33) آيه 36 .
32 . محمدحسينطباطبايى، پيشين، ج16، ص 501- 502; ابوعلىفضلبنحسنطبرسى، پيشين، ج8، ص564 .
33 . فخر رازى، پيشين، ج25، ص 211 .
34 . بقره (2) آيه 256 .
35 . ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج2، ص631; سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، ج2، ص 483 .
36 . سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج2، ص 484 .
37 . همان .
38 . يونس (10) آيه 99; دهر (76) آيه 3 .
39 . ابوعلى فضلبنحسن طبرسى، پيشين، ج5، ص206; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج10، ص320- 321 .
40 . هود (11) آيه 28 .
41 . ابوعلى فضلبنحسن طبرسى، پيشين، ج5، ص 235; محمدحسينطباطبايى، پيشين، ج10، ص320- 321 .
42 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج10، ص 320- 321 .
43 . اعراف (7) آيه 121- 124; طه (20) آيه 70- 75; شعرا (26) آيه 45- 51 .
44 . طور (52) آيه 21; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج9، ص 251; محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 19، ص 13- 22 .
45 . نجم (52) آيه 38- 40; نازعات (79) آيه 35; زلزال (99) آيه 8; آل عمران (3) آيه30; فخر رازى، پيشين، ج29، ص 14- 16 و ج 31، ص 50; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج9، ص 272- 273 و ج 10، ص 660; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج19، ص 88- 91 .
46 . زمر (39) آيه 17- 18 .
47 . سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، ج17، ص 397- 398 .
48 . همان .
49 . توبه (9) آيه 23- 24 .
50 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج9، ص 313- 317; محمد رشيد رضا، پيشين، ج10، ص 224- 242; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج5، ص 25- 26 .
51 . اعراف (7) آيه 157; محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج8، ص 408 .
52 . آل عمران (3) آيه 35; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج3، ص 305; محمدرشيدرضا، پيشين، ج3، ص 289; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج2، ص 737 .
×1) عضو هيات علمى پژوهشكده علوم انسانى و اجتماعى جهاد دانشگاهى .
×2) مگر در امور حقوقى كه به نظام اجتماعى بر مىگردد و مساله ديگرى است .
×3) اوج آزادى و آزادگى انسان، در پاسخ ضرب المثل زير متجلى است . ضرب المثل مىگويد: «كس نخارد پشت من» جز ناخن انگشت من و پاسخ ضرب المثل چنين است:
گر بخارد پشت تو انگشت تو خم شود از بار منت پشت تو
همتى كن تا نخارى پشتخويش وا رهى از منت انگشتخويش